! Welcome to My Home
|
بچه ها سلاااااااام !!!!!
من ویلی نهنگه هستم و سایتم مخصوص شماست.
من Willy، بزرگترین جانور روی زمین هستم و در پهنه آبی اقیانوسها و دریاهای بزرگ زندگی میکنم.... حتما همه شما درمورد من چیزهای زیادی می دانید .
من دوستدار طبیعتم و البته دوست شما بچه های عزیز و اینجام تا شما را با دریا و زیبایهای آن آشنا کنم.
|
|
من درباره دریا، منابع آبی، جانوران و گیاهان آبزی و خلاصه محیط زیست دریایی صحبت میکنم و شما را از خطرهایی که ممکن است تهدیدی برای آنها باشند، باخبر می سازم. |
همه ما (منظورم موجودات زنده و غیرزنده این کره خاکی) حلقه های یک زنجیره بسیار بزرگ را تشکیل می دهیم.
این زنجیره آنقدر بزرگ است که از آسمان شروع می شود و می آید روی زمین و حتی به درون آبها هم می رود.
|
|
تک تک ما باید مواظب حلقه خودمان و همینطور سایر حلقه ها باشیم تا مبادا یک روز این زنجیره بزرگ پاره شود. |
ای وای! چرا زنجیرپاره شد؟
|
سال نو مبارک....
عید آمد و ما نیز جوان گردیدیم
|
|
سلااااااااام! فرا رسیدن سال 1402 را به شما و همه بچه های گل و عزیز تبریک می گم.
صدسال به این سالها...
|
|
امسال سال خرگوش است و .......
سلام به خرگوش......
|
خداحافظ سال 1401 ....
|
سال 1401 ببر بود و .......
سلام به ببر......
|
خداحافظ سال 1400 ....
|
سلام، تو خوبی؟؟؟
|
تو بهتری....
|
حالا که ایام عید و تعطیل است، من هم مطالب متنوع، سرگرمی و نقاشی گذاشتم تا محیط زیست دریایی را بهتر بشناسید و هم سرگرم باشید....
هر چقدر بیشتر استقبال کنید، من هم مطالب بیشتر و متنوع تری می گذارم، پس با من باشید.....
|
وای جان! برو بچ هم که اینجان!
|
هفت سین دریایی
|
ویلی نوروزه!
سالی یه روزه!
|
اینهم سفره هفت سین دریایی همراه با کدبانوهای مهربان دریا:
1- سرخو ماهی ، 2- سارگوسوم (جلبک قهوه ای) ، 3- سنگ پشت ، 4- سکه دریایی ، 5- ستاره دریایی، 6-سخت پوست ، 7- سکان
..... واه! این سکان آشنا نیست؟!......
|
اسمت چیه؟
منظورم این که اسم کوچکت یا nickname چیه؟
آهــــــــــــــــــــان !!!
|
ببر
ببـــــــــــــــــــــــــر
|
ببر بی باک و نترس است
او پیشرو است ولی مطیع نیست
|
|
|
|
ببر مسئولیت کارهایش را نمی پذیرد
و گاها شتاب زده عمل میکند...
این شتاب زده یعنی چی؟؟
|
یعنی یه وقتهایی، اول بقیه را میخورم
و بعد یادم می افتد ازش نپرسیدم دوست هست یا نه...
|
واو ! زنگ نقاشی..
|
|
با هم چندتا نقاشی از سمبل سال 1401 بکشیم.....
دریافت فایل با کلیک روی لینک زیر :
|
دریافت فایل با کلیک روی لینک زیر:
دریافت فایل با کلیک روی لینک زیر:
دریافت فایل با کلیک روی لینک زیر:
|
|
|
واو!!! زنگ نقاشی !!!
|
این دوستهای کوچولومون از راه دوری اومدند تا شما نقاشیشون کنید. یادتان نره اول باید نقطه ها را به هم وصل کنید و بعد رنگ کنید.
بر روی فایل های نقاشی زیر کلیک و یکی از فایلها را دانلود کنید. می تونید به طور دلخواه با فرمت pdf برروی کاغذ سفید پرینت و نقاشی کنید یا با فرمت bmp توی کامپیوتر با برنامه paint نقاشی کنید.
sea painting-pdf
sea painting-bmp
|
بازم سلام !!
بچه ها این ماندنی یکی از دوستهای خوبمون است.
ماندنی یک لاک پشت سبزه که دو سه سال پیش با قایق موتوری تصادف کرد و مجروح شده بود.
کارکنان پتروشیمی مبین توی عسلویه پیداش کردند و نگه داشتن تا خوب شد و بعد هم آن را به یک منطقه حفاظت شده به اسم خلیج نایبند فرستادند تا پیش بقیه لاک پشت های سبز و آبزیان زندگی کند.
|
|
حالا ماندنی برگشته تا داستان تصادف و دوست شدنش با بچه های کارکنان پتروشیمی را واسه شما تعریف کنه....
باید بگم ماندنی یک نویسنده خوب هم هست و تا حالا 2تا کتاب خوب هم نوشته که بدون هیچ چشم داشتی، داستان کتابها ش را به ما داده تا برای شما اینجا بذاریم و می توانید داستانش را اینجا بخوانید...
البته ماندنی چندتا جشنواره نقاشی هم در مناطق ساحلی کشور برگزار کرده...
|
|
داستان اول
لاک پشتی به نام ماندنی (قسمت اول)
یک روز به اتفاق دوستانم در دریا، مشغول بازی بودیم که ناگهان صدای مهیبی ما را ترساند ، درد شدیدی در پشت و دمم احساس کردم و از هوش رفتم. وقتی به خود آمدم و چشمانم را باز کردم، همه جا برایم ناآشنا بود. من در آب بودم اما انگار دور تا دور دریا را دیوار کشیده بودند.
وقتی دور و برم را با دقت نگاه کردم هیچکدام از دوستانم را ندیدم. من تنها بودم، آن هم در دریایی که دیوار داشت. بعداً فهمیدم که به آن جا آبگیر می گویند.
|
|
من در یک آبگیر خیلی بزرگ گیر کرده بودم اما دیگه دردی را در پشت و دمم احساس نمی کردم. انگار چیزی به دمم بسته شده بود.
وقتی به بالای دیوارهای آبگیر نگاه کردم انسانی را دیدم که به من خیره شده بود.
|
|
بعد از مدتی، چندنفر دیگر هم آمدند. آنها با سرو صدا، مرا به هم دیگر نشان می دادند. خیلی خوشم نیامد، اما وقتی دیدم با دیدن من چقدر خوشحالند وسروصدا می کنند، من هم دوست داشتم برایشان کارهای جور واجور انجام دهم.
مثلاً تا سطح آب بالا آمده و سرم را از آب بیرون می آوردم و بعد مثل برق زیر آب می رفتم. هنگامی که برمی گشتم آنها برایم کف می زدند. بعدها فهمیدم آدم ها وقتی خیلی خوشحال شوند و بخواهند از کسی که باعث خوشحالی آنها شده تشکرکنند، کف می زنند.
کم کم به هم عادت کردیم. هر روز صبح زود یا عصرها وقتی که از تیزی آفتاب کم می شد، منتظرشان بودم. آنها خیلی مهربان وصمیمی بودند و مرا دوست داشتند. من به تدریج حرفهایشان را می فهمیدم.
مثلا آنها به ما لاک پشت می گویند. چون پشتمان یک لاک بزرگ و سنگی هست. دردنیا، انواع لاک پشتها وجود دارد.
بعضی از آنها درخشکی وبعضی ها همیشه درآب زندگی می کنند من هم از نوع لاک پشت های آبی هستم و دوست ندارم بیرون از آب باشم.
روزها سپری می شد و من سعی میکردم مثل آنها حرف بزنم. وقتی خوب دقت کردم دیدم آنها وقتی به هم میرسند می گویند: "سلام" . آن قدر تمرین کردم تا اینکه توانستم این کلمه را شبیه آدم ها بگویم تا این که یک روز یکی از آنها برایم دست تکان داد، دلم را به دریا زدم و با صدای بلند گفتم : سلام. صدایم در آبگیر پیچید و به او رسید.
من منتظر بودم که او هم به من سلام کند اما دیدم که اول از تعجب خشکش زد و بعد پا به فرارگذاشت. نمی دانستم باید چه کار کنم. فکر می کردم کارخوبی انجام داده ام. اما حالا تنها مانده بودم و حس می کردم او از دست من ناراحت شده است.
|
همینطور با افکارم غوطه ور بودم که ناگهان دیدم آدم های زیادی بالای آبگیرند. او رفته و همه را خبر کرده بود. من تا آن موقع این همه آدم یک جا ندیده بودم.
دور تا دور آبگیر آدم ها ایستاده بودند و به من اشاره می کردند. انگار همه آنها منتظرچیزی بودند. راستش کمی ترسیدم. بعد از چند لحظه آن آدم مهربان با صدای بلند گفت: سلام!
|
|
مطمئن بودم که او به من سلام می دهد و منتظر است که من هم جوابش را بدهم. ولی من ترسیده بودم. باز هم اوگفت "سلام". نمی دانستم باید چه کار کنم. ولی بالاخره طاقت نیاوردم و با صدای بلند گفتم سلام . یک دفعه انگار بالای آبگیر منفجر شد.
همه فریاد می زدند سلام سلام سلام. آنها آنقدر خوشحال بودند که کلی برایم کف زدند و بعدهمه با هم گفتند: "دوباره دوباره دوباره".
من نمی دانستم "دوباره" یعنی چه؟ ولی به جز سلام حرف دیگری بلد نبودم. بنابراین بازهم گفتم سلام سلام و صدای غلغله آدم ها بود که به هوا می رفت.
... ادامه دارد
|
|
ایــــخ!! دریا را آلوده نکنیم !!!
|
بعضی ها چقدر آشغال در دریا ریخته اند!!
دریا محل زندگی ماهیها و آبزیان است و نباید آلوده شود.....دوست دارید زباله های ریخته شده را پیدا کنید؟؟
روی عکس کلیک کنید و فایل pdf را دانلود کنید. اگر خوب نگاه کنید، 11 مورد زباله می توانید پیدا کنید. یادتان باشد، هنگام نقاشی، زباله ها را قرمز کنید....
وقتی نقاشیتون تموم شد، به صورت کاغذی و یا الکترونیکی برای ما بفرستید. ما آنرا می گذاریم توی سایت. از بهترین نقاشی ها هم تقدیر می کنیم.
آدرس الکترونیکی: emam@pmo.ir
آدرس پستی: میدان ونک- چهارراه جهان کودک- تقاطع با بزرگراه حقانی- انتهای خیابان شهیدی (دیدار جنوبی سابق)- سازمان بنادر و دریانوردی- اداره کل نجات و حفاظت دریایی
|
ادامه داستان لاک پشتی به نام ماندنی (قسمت دوم)
روز بعد با صدای ترسناکی ازخواب بیدار شدم و دیدم قفس بزرگی از بالا به سمت من میآید. وحشت زده به درون آب شیرجه زدم. قفس به داخل آب افتاد اما پائین نیامد چون با طناب از آسمان آویزان شده بود.
بعد غواص از بالای آبگیر به داخل آب شیرجه رفت. غواص مرا که دید، به طرفم شنا کرد. او دستانش را باز کرده بود تا مرا بگیرد. من هم تا توانستم به ته آبگیر شنا کردم و از او دور شدم. ساعتی گذشت، دیگر غواص در آب نبود.
|
|
آرام آرام از کنار دیوار بالا آمدم تا ببینم چه خبراست. نزدیک سطح آب رسیدم، سرم را بیرون نیاوردم تا کسی مرا نبیند، دیدم چند نفر از آدم ها دور نرده های آبگیر ایستاده اند.
داشتم آنها را تماشا می کردم که چیزی محکم، لاکم را از پشت گرفت. ترسیدم و با تمام قدرت دست و پا زدم. می خواستم سرم را به عقب برگردانم و گازش بگیرم اما او نمیگذاشت حرکت کنم.
|
خیلی تقلا کردم. حتی یکبار از دستش فرار کردم، چرخیدم و دیدم که او همان غواص است.
غواص ناقلا قایم شده بود تا وقتی بالا آمدم مرا بگیرد. به هرحال قبل از اینکه فرار کنم دوباره مرا محکم گرفت و رها نکرد.
مرا درحالی که دست و پا می زدم تا نزدیک قفس برد و در آن انداخت.
|
|
قفس را بالا کشیدند و در یک چشم به هم زدن به بالای آبگیررسیدم و آنجا بود که برای اولین بار اطراف آبگیر را دیدم.
آنجا یک کارخانه بزرگ بود. کمی دورتر، شعله های آتش از دودکش های بزرگ به هوا می رفت. من به یاد حرف های پدر و مادرم افتادم.
آنها همیشه به من سفارش می کردند درساحل دریا، نزدیک کارخانه ها نروم. چون ممکن بود مریض شوم یا بمیرم. آنها می گفتند کارخانه ها آب سمی به دریا می ریزند و آب را آلوده می کنند.
|
|
ما کارخانه ها را با دود غلیظ و سیاه رنگی که از آنها به آسمان می رفت و یا سروصدایشان که بسیار گوش خراش بود و یا آب های سمی که به دریا می ریختند و باعث می شدند ماهی ها وموجودات دریایی مثل لاک پشت ها و دلفین ها و نهنگ ها بمیرند، می شناختیم.
یکبار داناترین لاک پشت دریا که ما سالی یکبار به دیدنش می رفتیم، گفت :"کارخانه ها از همه دشمنان ما خطرناکترند،چون آنها آب دریا را آلوده میکنند و باعث مرگ ما می شوند .
ما می توانیم با دشمنانمان بجنگیم یا از دستشان فرار کنیم اما درمورد کارخانه ها و حتی شهرهایی که آب سمی و زباله های گندیده به دریا می ریزند، نمی توانیم کاری انجام دهیم.
چون آنها دریا را آلوده می کنند و ما قادر نیستیم از دریا به جای دیگری فرار کنیم. ما لاک پشت دریایی هستیم و دریا وطن ماست".
قفس را پایین آورند ولی نه در آب بلکه روی خشکی. چند نفر مرا بلند کردند و کمی دورتر روی شن ها گذاشتند. راستش ترسیده بودم. یک نفر که لباس سفیدی هم به تن داشت به طرفم آمد. او تمام بدن مرا با دقت وارسی کرد و بعد پارچه سفیدی را که به دمم بسته شده بود باز کرد.
آدم ها بعدا برایم تعریف کردند که وقتی من درساحل مشغول بازی بودم یک قایق موتوری از روی من گذشت و پره های موتور قایق، بدنم را زخمی کرد. من هم از شدت درد ، بیهوش شدم. همان موقع چند نفرازآدم ها مرا دیده و نجاتم دادند. آنها مرا پیش یک دامپزشک بردند تا پانسمان شوم. حدود یک ماه بود که از آن اتفاق وحشتناک می گذشت. اگر آدم ها به کمکم نیامده بودند معلوم نبود چه بلایی سرم میآمد.
|
حالا داشتم به آبگیر آرام کارخانه عادت میکردم. چون از آن قایق های مزاحم خبری نبود. دوستان زیادی پیدا کرده بودم و حرف زدن آدم ها را یاد می گرفتم. چند نفر از آدم ها که تا آن روز ندیده بودم، عرض و طولم اندازه گرفتند و مرا روی ترازو گذاشتند.
یکی از آنها گفت: ماشاءالله 87 کیلو وزن دارد. بعد یک چیز فلزی که رویش نوشته هایی داشت روی بازویم چسباندند.
آنها به آن، پلاک می گفتند. پلاک مثل شناسنامه است که معلوم میکند من درکجا زندگی کرده و از چه گونه ای هستم.
|
|
سپس دوباره مرا با قفس به آبگیر برگرداندند.
وقتی قفس داشت بالا می رفت یکی از آدم ها که قیافه خیلی مهربانی هم داشت و او را خیلی کنار آبگیر می دیدم درگوشم گفت: اسمت چیست؟
گفتم : ماندنی ! او خیلی خوشحال شد و به من گفت"ماندنی، اسم من هم سعیداست.
یادت باشد سعید... !
|
|
|
قفس را آن قدر بالا کشیدند که دوباره همه کارخانه را دیدم. وقتی برگشتم پشت سرم را نگاه کنم، کمی دورتر دریا را دیدم.
خدایا آنجا دریاست. من خیلی از دریا دورنبودم.
من نزدیک پدرومادرم بودم. خیلی خوشحال بودم.
|
وقتی به آبگیر برگشتم یک دل سیر، شیطنت کردم. شیرجه می رفتم تا ته آبگیر و خودم را می سپردم به آبی که با فشار از کانال های کف آبگیر بالا می آمد. خیلی کیف داشت.
همان روز تصمیم گرفتم هرچه زودتر پیش پدر و مادرم برگردم. ولی خلاصی از آن آبگیر، مشکل بود. با خود گفتم چطور می توانم خیلی زود به دریا برگردم؟
....ادامه دارد
|
اندر حکایت سفرنامه ماندنی، لاک پشت سبز !!!!!
ماندنی، عروسک لاک پشت سبز از بندر امام تا بندر عسلویه (دو استان خوزستان و بوشهر) در بهمن ماه 1391 سفر کرد تا اهمیت حفاظت از محیط زیست دریایی را برای کودکانی که در شهرهای ساحلی و بنادر خلیج فارس زندگی میکنند، بازگو نماید.
|
ویلی: منم می خواهم بیام سفر
ماندنی: دعوت نشدی!!!!
|
|
سفر به بندر امام:
سفر ماندنی از بندرامام (در استان خوزستان) در جنوب کشور آغاز شد. ماندنی باحضور صدها نفر از دانش آموزان درباره اهمیت محیط زیست و تلاش برای کاهش آلودگی دریا صحبت کرد و از بچه ها خواست به عنوان دوستدار محیط زیست، برای داشتن هوای پاک، زمین پاک و دریای پاک تلاش کنند. این دعوت با استقبال کودکان مواجه شد و آنها قول دادند به عنوان دوستان ماندنی، برای پاکیزگی دریا تلاش کنند.
|
حتی ماندنی با کمک بچه ها، در محوطه پارک، درخت کاشتند و یک نمایشگاه از صنایع دستی با مواد بازیافتی برپا کردند. |
هی!! اونقدرها هم بدعکس نیستی ها!!!!
|
سفر به ماهشهر:
پس از اتمام برنامه های بندر امام، اجرای برنامه در مدارس پیش دبستانی و ابتدایی ماهشهر با همکاری شرکت عملیات غیرصنعتی پتروشیمی و معاونت پرورشی آموزش و پرورش ماهشهر آغازشد.
|
|
ماندنی، دو روزمتوالی برای کودکان ماهشهر، برنامه اجراکرد.
|
اوهوم! ماهشهر اینجاست!!
|
سفر به بوشهر:
اجرای برنامه برای دانش آموزان بوشهری، بسیار جذاب بود.
آنها در پایان قول دادند به عنوان دوستان ماندنی، درباره محیط زیست دریایی و لزوم پاکیزگی دریا با دوستان، والدین، همکلاسیهاشون و .... صحبت کنند.
|
|
|
سفر به عسلویه:
سفر ماندنی با اجرای چند برنامه در عسلویه به پایان رسید.
از انجایی که خاستگاه ماندنی، عسلویه است، بسیاری از دانش آموزان کنگان و عسلویه به خوبی با ماندنی آشنا بودند و خاطرات روزهای خوبی که ماندنی در عسلویه داشت را برای او تداعی می کردند.
|
توصیه ویلی درباره به خطر افتادن حیات!!!
|
|
حیات بر روی سیاره ما که تنها خانه ما است در خطر جدی قرار دارد. بسیاری از موجودات در حال نابودی کامل هستند و علت آن فعالیتهای انسانها است.
از دید سایر موجودات زنده، انسانها بزرگترین بلا بر روی زمین پس از اصابت آن گلوله عظیم آتش در 66 میلیون سال پیش بوده اند.
در اینجا مطالبی درباره تهدیدهای حیات خواهید آموخت.
|
|
اما در ابتدا
تولدت مبارک !!
|
ویلی
|
|
تیکی
|
حیات بر روی زمین تقریبا 3500 میلیون سال پیش .... شاید کمی بیشتر یا کمتر، شروع شد. اما حیات اکنون با مشکل مواجه شده است و عامل این مشکل .........
ببینید گزارش تیکی ، یکی دیگه از همکارهای خوبمون را درباره حیات زمین.....
|
ایست!!!
حیات در خطر (بخش اول)
|
|
آخرالزمان نزدیک است!
آیا انسانها واقعا حیات بر روی زمین را تهدید میکنند؟ از کجا بفهمیم؟
ببینید گزارش تیکی را درباره حیات در خطر (بخش اول).....
|
|
یکی از راههای مناسب تشخیص وضعیت، توجه به «شاخصها» که مانند چراغ راهنما عمل میکنند.
تا به حال صخره مرجانی دیدهاید؟
این صخرههای بسیار زیبا، اکنون در خطر جدی قرار دارند و خیلی از آنها به علت مشکلی به نام سفیدشدگی در حال مرگ و از بین رفتن هستند.
(اینجا کلیک کنید)
|
|
زنگ نقاشی !.....
|
|
نقاشی های دانش آموزان مدرسه ابتدایی سعادت بوشهر در روز زمین پاک، دریای پاک
این نقاشی ها را گذاشتیم توی یک آلبوم تا یادگاری از این بچه ها بمونه . برای دیدن نقاشی ها به گالری نقاشی دریایی مراجعه کنید.
|
-------------------------------------------------------------
چندتا آرشیو قدیمی از سال های قبل ......
سال 1398 سال خوک بود و سگ مهربون سال 1397 رفت.....
به سلامت!!!
|
دارم می رم ها!....
|
|
|
وای افتادم !!
|
من دیگه حرفی ندارم!!
|
واو!!! نقاشی !!!
واو!!!!
نقاشی سمبل سال نو!!!
|
|
|
|
واو!!! نقاشی !!!
واو!!!!
نقاشی سمبل سال 1397!!!
|
|
واو!!! نقاشی !!!
نقاشی سمبل سال1396
|
|
نقاشی سمبل سال 1395
|
|
من مراقبم !!
|
ساله 1397 سال سگ بودو.....
خیلی هم خوب !!
|
من سحرخیزم !!
|
ساله 1396 سال خروس بودو.....
خیلی آقایی !!
|
من بزم !!
من عاشق طبیعت و هنرمندم !!
|
سال 1394 ساله بز بود و.....
ایــــــــــول !!
|
|
از قدیم گفتند: بز خوش قلب، مهربان، بلندنظر و دست و دلباز است....
|
|
ای وای من!! چرا اینجوری شد؟! |
واو!!! نقاشی !!!
اینهم نقاشی سمبلش ..
|
|